بلاگ

  • تضحیه

    نفس زنان به طبقه ی دوم رسید. از پنجره، شعله های آتش که از پنجره های ماشین ش زبانه می کشید را به تماشا ایستاد. صدای عربده ها نزدیک و نزدیک تر به گوش می رسید. ستوان یکم صندوق رای را در آغوش کشید و جانِ آرا را نجات داد.

  • زمین گِرده


    جلوی آیینه ایستاده بود. از ظاهری که برای خودش ساخته بود، راضی بود. خودش را عطرباران کرد. از در که بیرون رفت، از مردی که از کوچه و مردانی که از خیابان عبور می‌کردند، دل بُرد. چند صباحی نگذشت، از هم قطارش دل بُردند.