به وقت رهایی



مهدی از همان کودکی در دامان هیئتی بزرگ شد که بذرش را یک شهید کاشته بود. سال ۶۰، وقتی پدرِ مهدی نوجوانی یازده‌ساله بود و عصرها با دوستانش در کوچه بازی می‌کرد، شهید رضا حیدری‌نصر با مهربانی به آنها گفت: «بچه ها حیفه عمرتون… بیایید هدفمند زندگی کنید.» همان روز، جرقه‌ی هیئتی کوچک زده شد؛ هیئتی که چهارشنبه‌ها با آموزش قرآن شروع شد و روضه‌خوانی‌اش محله را زنده نگه می‌داشت. هیئت از آن سال تا امروز پابرجاست و پخت‌وپز آن همچنان در خانه‌ی آقای لاله انجام می‌شود تا گذشته‌ای پربرکت،همچنان ادامه پیدا کند.
آقا مهدی، جوانی ۲۵ ساله، مهربان، شوخ‌طبع و همکار پدر در کار حفاظ‌سازی نرده بود. چند ماهی بود ماجرای چک‌هایی که شرکت از دسته‌چک پدر کشیده و پاس نکرده بود، سایه‌اش را روی زندگی خانواده انداخته بود؛ سایه‌ای که سرانجام به بازداشت پدر انجامید.
*شهید مهدی لاله* صبح دوشنبه دوم تیر ۱۴۰۴ برای پیگیری آزادی پدر، راهی اوین شد؛ دلش می‌خواست باز دورهم جمع شوند، هیئت چهارشنبه‌ها بی‌وقفه پابرجا بماند و محرم چراغش پرنورتر شود، اما همان روز حوالی ساعت دوازده ظهر، با تجاوز رژیم اشغالگر صهیونیستی به زندان، گلوله‌های دشمن او را ربودند؛ جوانی که برای رهایی پدر آمده بود، خود به رهاییِ حقیقی رسید.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *