
صبح، نور آرامی از پنجره میتابید. رضا بیصدا از خانه بیرون رفت تا همسر بیمارش بیدار نشود. چند روزی بود توان خداحافظی نداشتند، اما دل رضا آرام بود. نگاهش روی قاب عکس خانوادگی ماند؛ ریحانه و امیر کنار هم، با لبخند. لبخندِ او هم تکیهگاهی که همیشه به آن دلگرم بودند.
در ماههای اخیر، هر بار که همسرش برای شیمیدرمانی میرفت، رضا هم کنارش مینشست، بیکلام، اما سراسر محبت. وقتی دکتر خبر تودهی بدخیم را داد، فقط گفت: «ماشین رو میفروشیم، بهترین درمان رو میگیرم برات. اصلا نگران نباش .» همیشه همینطور بود؛ آرام، مسئولیتپذیر، بیادعا.
همهچیز را برای رضای خدا میخواست و آرامش مردم، دغدغهی دلش بود.
در پنجاهوسهسالگی، با فرزندانش مثل دوست صمیمی رفتار میکرد؛ مخصوصاً با ریحانه که کنکور پیشرو داشت. امیر میگفت: «دلم به بابا گرم بود، هر مشکلی پیش میاومد، بابا راهش رو بلد بود.»
شهید رضا برومند، کارشناس کامپیوتر، دوم تیرماه ۱۴۰۴ در حملهی موشکی رژیم صهیونیستی به تهران، در محل کارش و همانطور که آرزو داشت، در راه خدمت به مردم کشورش شهید شد. پیکر او در قطعهی ۴۲ بهشتزهرای تهران آرام گرفت؛ مردی که میگفت: «دوست دارم برای مردمم، در حین کار، شهید بشم» و سرانجام، با آرزویش عاقبتبهخیر شد.
دیدگاهتان را بنویسید