طلای امانت داری

جمله‌ی “آقا کرایه ت سه ماهه عقب افتاده، اگه نمیتونی تخلیه ش کن” ِ صاحبخانه مثل پتک هر چند دقیقه به سرش کوبیده میشد.
فکرِ مادر مریض و کودکان خردسالش لحظه‌ ای از فکر و ذهنش دور نمیشد.
صدای بیسیم او را به خودش آورد.
-یک بسته با پوشش کیسه زباله حاوی چندین قطعه شمش طلا، توی ایستگاه امام خمینی رحمه الله گم شده و حال صاحبش رو به راه نیست. بچه ها بجنبید.
از فکرِ کرایه خانه و صاحبخانه به ایستگاه محلِ پستش برگشت. در حال گشت زنی چشمش به کیسه ای سیاه افتاد. به مسافرِ کنارِ کیسه رو کرد و با حالت سوالی و محکم پرسید: مگه این کیسه مال شماست؟
مسافر با تکان دادن سر به نشانه ی عدم تایید سریع از جایش برخاست و دور شد.
حالا او مانده بود با کیسه ای سیاه و سیاهی دنیای مشکلاتش.
نگاهی به کیسه کرد و یادِ جمله ی مادر افتاد که من بی وضو به تو شیر نداده ام. دل یک دله کرد. کیسه را برداشت و به اتاق سرپرستی رفت. سیاهی کیسه را با سفیدی وجدانش معاوضه کرد.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *