آخرین آرزو

شمع سی‌وهفتمین سال زندگی‌اش روشن بود و نورِ آن، برق خاصی به چشمان مصطفی داده بود. حسین و مهدا دور شانه‌هایش حلقه زده بودند، منتظر لحظه‌ای که پدرشان آرزوهایش را با آن‌ها شریک شود. مصطفی آرام گفت:«آرزویم شهادت در راه اسلام است…»
انگشتر سردار را میان انگشتانش چرخاند؛ یادگار روزهایی که در سوریه، در دفاع از حرم حضرت زینب(س)، شانه‌به‌شانه‌ی سردار سلیمانی جنگیده و جانباز شیمیایی شده بود.
با صدای اذان، سجاده را پهن کرد. مهدا و حسین را صدا زد: «بیایید با هم نماز بخوانیم.» دست‌های کوچکِ حسین را گرفت و قامت بستن را یادش داد. مهدا می‌گفت: «هر وقت پدر از ماموریت‌های سخت برمی‌گشت، ما را به نماز جماعت ترغیب می‌کرد و خودش همیشه نماز را سر وقت می‌خواند.»

مصطفی در یگان موشکی منطقه‌ی ۱۹ ذوالفقار، از فرمانده گروهان و گردان نقشه‌برداری موشکی تا معاون عملیات یگان موشکی جلیل بیدار در ارومیه پیش رفت. او یکی از طراحان و مجریان اصلی عملیات‌های وعده‌های صادق بود.
بامداد ۲۴ خرداد، آسمان ارومیه لرزید. صدای انفجار همه‌جا را پر کرد. پاسدار شهید مصطفی خدایی، در حملات موشکی رژیم صهیونیستی به اماکن نظامی در ارومیه، به آرزوی دیرینه‌اش رسید؛ سربازی که راه فرمانده‌اش را ادامه داد و به فرمانده ی شهیدش پیوست.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *