
در آخرین بهار زندگیاش، خاطرهی سفر مشهد هنوز تازه بود. سفری که پس از هجده سال زندگی مشترک، اولین و آخرین سفرِ دونفرهشان شد. دلش به ضریح گره خورد و نجوایی کرد که سرنوشتش را رقم زد:
«یا امام رضا، منو با مرگ عادی از این دنیا نبر.»
در بهشت زهرای کوی لور اندیمشک، کنار مزار شهید مدافع حرم حبیب رحیمیمنش نماز میخواند و به حضرت زینب(س) قسمش میداد جایی همانجا برایش ردیف کند.
در تنها سفر اربعینش هم، به امام حسین(ع) سلام داد و باز آرزوی شهادت کرد. هنگام تجاوز اسرائیل، با اینکه در مرخصی بود، به مسئولش گفت: «اگر حتی یک نفر خواستید، من میآیم.» وقتی همکارش در بخش استحکامات،تماس گرفت، بیدرنگ آماده شد. غسل شهادت کرد. پیراهن سفید پوشید و با فرزندانش یاسین و ثمین، عکس گرفت. به همسرش قول شفاعت داد و سفارشِ بچهها را کرد. صبحِ رفتن، برگشت و فرزندانش را نگاه کرد. در آخرین تماس، از سوختگی جزئی دستش گفت، پیامی گذاشت که جایش خوب است.
شهید کرامت میرپور، ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، در نبرد با رژیم صهیونیستی در پادگان ابهر، به آرزوی دیرینهاش رسید و در جوار همان شهیدی که همیشه بر مزارش نماز میخواند، آرام گرفت؛ مردی که دعای زیارتاولش مستجاب شد.
دیدگاهتان را بنویسید