
پسرِ ایران
دوم شهریور هزار و سیصد و هفتاد و هشت، پارسا آمد تا تنها روشنی زندگی پدر و مادرش باشد و معنای عشق را به آنان بچشاند. بر تنش نقش ایران، قلهی دماوند و جملهی «چو ایران نباشد تن من مباد.» حک شده بود.
روزی که پدر از امکان مهاجرت برایش گفت، او کلیپی فرستاد؛ مقابل پرچم ایران ایستاد، سلام نظامی داد و نشان داد که دلش برای این خاک میتپد.
پارسا وصیت کرده بود: «روی سنگ مزارم فقط بنویسید: پسر ایران.»
۲۳ خرداد، شبی که شهر در آرامش خوابیده بود، حملهی موشکی اسرائیل همهچیز را درهم شکست. انفجاری مهیب، خانه را به تلی از آوار بدل کرد. پدر، با دستان لرزان، خود را به میان خرابیها کشاند و به پسرش رسید. پارسا آرام آرمیده بود؛ بیهیچ زخم و خونی، چهرهاش شبیه کودکی بود که در خوابی عمیق فرو رفته. پدر همانجا فرو ریخت و کنار پیکر فرزندش دراز کشید.
و اینگونه شد که پسر ایران، همانکه گفته بود از خاکش جدا نمیشود، برای همیشه در آغوش وطن آرام گرفت.
به یاد *شهید پارسا منصور هزارجریبی *
دیدگاهتان را بنویسید