سوم خرداد

عرق از پیشانی‌بندِ خاکی اش می‌چکید. کلمات “یا حسین” با خون و خاک در هم آمیخته بود. بازوی مجروحش را به سختی تکان می‌داد، اما دردش را حس نمی‌کرد. هر قدم به سمت مسجد جامع، تاریخ ۵۷۵ روز مقاومت را در ذهنش زنده می‌کرد.

نفس‌نفس‌زنان به دیوار مسجد رسید. با انگشتان خون‌آلودش، روی شعار “جئنا لنبقی” بعثی‌ها دست کشید – “آمده‌ایم که بمانیم”…تلخندی زد و زمزمه کرد: “نماندید…”

پرچم سه‌رنگ را از جیب بیرون کشید؛ همان که دو سال ، در تمام عملیات‌ها همراهش بود و منتظر این روز. با هر جان‌کندنی بود از مناره بالا رفت. وقتی پرچم در آسمان خرمشهر به اهتزاز درآمد، اشک در چشمانش حلقه زد.

فریادش در کوچه‌های خونین‌شهر پیچید: “خرمشهر آزاد شد!” صدای تکبیر رزمندگان با نوای اذان درآمیخت. قلب شهر، پس از ۱۹ ماه اسارت، دوباره با غرور می‌تپید.
عروسِ خونینِ خوزستان، به خانه بازگشته بود.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *