روزهای نه چندان دور

“دل نوشته ای برای روزهای نه چندان دور “


دوازده روز طول کشید.
شاید روی کاغذ عددی کوچک و ساده باشد، سومین عدد دو رقمی؛ اما برای ما، دوازده روز به اندازه‌ی یک عمر گذشت.
هر صدایی که تا روز قبل، بی‌تفاوت از کنارش می‌گذشتیم، حالا بوی آوار می‌داد، طعم خاکستر، و با خود تصویر عزیزانی که شاید دیگر نبودند.
مادر که باشی، باید قوی بمانی؛ حتی اگر با کوچک‌ترین صدا بندبند تنت بلرزد.
مادر که باشی، نگاه بچه‌ها دنبال چشم‌های توست؛ تا واکنشت را ببینند، تا بفهمند باید بترسند یا نه.

با تکرار صداها، اولین کاری که به ذهنم رسید کوله‌ای بستم از وسایل ضروری.
در سکوت بستمش، غافل از اینکه دو جفت چشم کوچک، با دقتی کودکانه حرکات مرا زیر نظر دارند.
کوله را کنار در گذاشتم. ساعتی نگذشت دیدم دو کوله‌ی کوچک رنگی، بی‌صدا کنارش جا خوش کرده‌اند؛
کوله‌ی من پُر از اسبابِ زندگی و کوله‌های آن‌ها پُر از اسبابِ بازی…

نمی‌خواستیم تهران را ترک کنیم. ماندیم.
زندگی را ادامه دادیم، با این تفاوت که گوش‌مان به صداهای بلند عادت کرد.
هر بار صدایی مهیب شنیده می‌شد، با بچه ها می‌گفتیم: «ماشاءالله پدافند… ماشاءالله ایران…»
و دل‌م از درون می‌لرزید که این‌بار کجا فرو ریخته؟ کدام خانه؟ این بار کدام مادر، بی‌فرزند شده؟ و کدام کودک، بی‌مادر؟

جنگ، برای ما مادرها، قصه‌ای دیگر داشت.
چهره‌مان آرام، امیدوار، صبور؛
اما درون‌مان… طوفانی، نگران، پرآشوب.

با همه‌ی این‌ها، صبح‌ها بیدار می‌شدیم.
صبحانه می‌دادیم، لباس‌ها را می‌شستیم، با بچه‌ها بازی می‌کردیم.
انگار نه انگار دلهره لای نان صبح‌مان پیچیده، یا صدای انفجار در گوش‌مان جا خوش کرده.
این هم شاید از قدرت مادر بودن باشد، ادامه دادن، در میانه‌ی ویرانی.
ما مادرها، مرز بودیم؛ مرز بین ترس و آرامش، بین پناه گرفتن و پناه دادن.
و در دلِ همان روزهای دلهره و شب‌های بی‌خوابی، آرام‌آرام به بچه‌ها یاد دادیم که شجاعت فقط در فریاد نیست. گاهی در همان نگاهی‌ست که به جای اشک، لبخند می‌زند.
در همان دستی‌ست که می‌لرزد اما هنوز پتو را تا روی شانه‌ی کودک بالا می‌کشد.

ما مادر بودیم، پس مادر ماندیم.
با دل‌هایی آکنده از آشوب، و چهره‌هایی که امید را بازی می‌کردند.

و آخر سر، با همه‌ی زخم‌ها و لرزش‌ها،
به بچه‌هایمان یاد دادیم می‌مانیم ،
حتی اگر صدای آژیر هر روز گوش‌مان را پُر کند، حتی اگر آوار تا پشتِ در خانه‌مان بیاید.
ما می‌مانیم و یک وجب از خاک‌مان را به مزدور نمی‌دهیم.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *