فراتر از فردو


‌سحر، خبرِ حمله به سایت های هسته ای چون خنجری بر جانم نشست. باید خبر را کار میکردم اما از عصبانیت چشمهایم تار میدید و گوشی در دستم میلرزید. یکی یکی چهره های شهدای هسته ای در ذهنم نقش می‌بست. دستم روی قلم می‌لرزید. پیامکی آمد. مادر شهید مصطفی احمدی روشن. تنم لرزید. تماس گرفتم. با صدایی که به زور از بین گلوی خشکم بیرون می‌آمد گفتم:«سلام مادر‌‌»
هق هق ش قلب سنگ را آب می کرد. فقط گفت: «پسرم! آقا سالم هستن؟»

دنیا دور سرم چرخید. مادر نگران سایه‌ی آقا بود و من غرق در دغدغه‌ی سنگ و خاکِ فردو. کلامش چراغی شد پیش رویم.  با بغض گفتم: «بله مادر، آقا سالم اند.»

قلبم پر از نور شد. فردو فقط سنگ و خاک نیست؛ فردو خونِ مصطفی و یارانش است. باز خواهیم ساختش، محکم‌تر از پیش…

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *